مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
دلبـر تو باشی بایـد از دلبر بخـوانم شرک است اگر نام کس دیگر بخوانم رفـتم به کُـرسی ادب تکـیـه کـنم تا مدح تو را از روی آن منبر بخوانم قرآن به روی چـشمِ جانم باز کردم تا اینکه معـنـای تو را بهتر بخوانم باید که تـأویل تو را ” حـیدر” بدانم یا اینکه در تفسیرت از کوثر بخوانم وقـتـی ولـیالله و عـیـن الله هـسـتـی ابن الصفا ابن السخـا ابن الکـریمی برگ خلاصی از منیّت از جهـیمی در عقل و روح و جسم ما با ما سهیمی هادیّ جانهایی هدایت را زعـیـمی با گنبدت خورشید را هم محو کردی با صحـنهـایت بـانـی دارالنـعـیـمی وقتی که تو مولای شاه عبدالعظیمی هم سامرا هستی و هم در ری مقیمی در جان ما بر مسـند عـزّت نشستی ما را هـدایت بینهـایت کردهای تو اصلا هـدایت را هدایت کردهای تو شاهی و تخت شاهیات قدری حصیر است بر تکهای از نان کفایت کردهای تو بـا زنـدگی خـویـش قــرآن خــدا را یک دور، از اول حکایت کردهای تو از عرش بالاتر زدی ای حامل عرش آنقدر که در خود درایت کردهای تو بابا بـزرگ مـهـدی زهـرا نـگـاهی ای دل اگـر امـسال سامـرّا نـرفـتی یعنی که پائـین مـاندی و بالا نرفتی ای قطره از چه در پی دریا نرفتی؟ بیـچـاره… زیر سایۀ طـوبا نرفـتی تا کربلا رفتی و برگشتی به خانه؟ پَـر زد دلت تا سـامـرا اما نـرفـتی؟ یک جای کارت لـنگ میـزد که آقا برگ بـراتت را نـزد امـضا نرفتی من دوست دارم تـا به سـامـرّا بیایم |